سه شنبه 88 اسفند 25 , ساعت 3:58 عصر
اسم من از یاد تو رفت
ای انکه در اینه ای
این چهره خسته منم
این آه سینه سوز من
دیوار سرد فاصله است
بین من و هم سخنم
فریاد من سکوت تو
لب تو باز و بی صدا
عرو سکی به شکل من
غریبه اما آشنا
نگاه مات تو به من
مثل نگاه دشمنه
جسم تو گرمی نداره
مگر تنت از آهنه
سکوت تو یه فاجعه است
برای هم صدای تو
شکسته در گلو چرا
طنین نعره های تو
تو که خود منی چرا
غریبه ای برای من
منو صدانمیکنی؟
تو قاب سرد اینه
به سوگ من نشسته ای
منو رها نمیکنی؟
شکست لحظه لحظه ام
یه عادت برای تو
پرنده نگاه من
اسیر در هوای تو
چرا تو که خود منی
سکوتتو نمی شکنی
به من بگو چه می کشی
تو قاب سرد اهنی
تو غربت نگاه تو
که با نگاهم آشناست
یه دنیا حرف گفتنی است
ولی لب تو بیصداست
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]